-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1382 15:17
* یادتان باشد اگر خاطرتان تنها ماند.....طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنید...!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1382 00:25
*تو تاکسی نشستم...راننده خنگ پیر با سرعت ۱۲ کیلومتردرساعت میرونه.دیرم شده.هر از گاهی از توی آینه نگاهی بهش میکنم تا مطمئن شم که بیداره...یا هنوز زنده س! از زور حرص خوردن ناخونامو تا ته جویدم،نصف موهام هم ریخته کف تاکسی.دیرم شده.از بس دو ثانیه یه بار ساعت مچیمو از زیر یه کوه بار و بندیل که توی بغلمه بیرون کشیدم و نگاش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهرماه سال 1382 14:59
مممممم.........هیچی!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 مهرماه سال 1382 00:45
به طرز احمقانه ای ازت خوشم اومده به طرز احمقانه ای خیال میکنم که حتما دوباره باید ببینمت به طرز احمقانه ای اصلا حالیم نیست که اون یه بار کاملا اتفاقی دیدمت به طرز احمقانه ای هنوز هر وقت که میخوام از بانک پول بگیرم میام همون بانک به طرز احمقانه ای هر روز که از اونجا رد میشم دور و برم دنبالت میگردم به طرز احمقانه ای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1382 11:49
آهاااااااااااااااااااااای گوش میدی بهم...خیلی خری خیلی خریییییییییییییییییییییی من زل زدم تو چشات و بهت دروغ گفتم...میفهمی احمق جون...کله خراب میدونی دلم میخواست چی کار کنم...دوس داشتم صاف توی چشات نیگاه کنم و راستشو بهت بگم بعد ببینم که چطوری ناراحت میشی.از مچاله شدن قیافت لذت ببرم. پرسیدی که ناراحت شدم از دستت...صاف...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 مهرماه سال 1382 22:32
* دو زلفونت بود تار ربابم چه می خواهی از این حال خرابم تو که با ما سر یارس نداری چرا هر نیمه شو آئی به خوابم تو که نوشم نئی نیشم چرائی؟ تو که یارم نئی پیشم چرائی؟ تو که مرهم نئی زخم دلم را نمک پاش دل ریشم چرائی؟ چه خوش بی مهربونی از دو سر بی که یکسر مهربونی دردسر بی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مهرماه سال 1382 01:06
*در کمال صحت و سلامت عقل و در نهایت شگفتی و ناباوری اعلام میکنم...چقده از اینکه دانشگاها باز شدن و کلاسا شروع شدن خوشحالم!!!!!!!!!!!!!!! :).........اصلا نگران نباشید.بیماریم واگیر نداره.حالمم خوبه.مطمئنا سارس و ایدز و وبا و حصبه و مالاریا و تیفوس و اینا نیست...شاید از قولنجم باشه!! یحتمل قولنج کردم که همچین فکر و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مهرماه سال 1382 00:13
وقتی پای تلفن گفتی که مریض شدی صدات اونقدرام سرماخورده به نظر نمی رسید. حس کردم که بهم دروغ گفتی... فقط همینطوری دلم خواست این نکته رو به خودم یادآوری کرده باشم!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 مهرماه سال 1382 12:17
* باید از فردا گفت که پرستوی امید می نشیند به تماشای سحر که همه وسعت چشمان ما میشود پر ز نگاه خورشید که ز هر دست طراوت به زمین می بارد باید آرام گذشت باید از نور امید قلبها را پر کرد تا بروید گل خوشبختی باز از فراسوی افقهای سپید که همه منتظرند و زمین منتظر است باید از فردا گفت باید از روزی گفت که نگاه من و تو می نشیند...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1382 00:09
دیشب بغل دست پسر دایی کوچولوم دراز کشیده بودم برای اینکه توی تختش جا بگیرم توی گوشش گفتم عزیزم یه وری بخواب که منم جا بشم برگشت یه نیگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و با یه لحن بامزه ای بهم گفت طاق باز که بخوابم روم به خداس!!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1382 15:12
* منو از جاده نترسون جاده تقدیر منه...
-
شنبه...۲۵ مرداد ماه
دوشنبه 3 شهریورماه سال 1382 22:32
من متولد شدم و این یعنی یه امید دیگه یه امید دیگه از طرف خدای این همه آسمونا برای آدمای روی این زمین یعنی اینکه خدا هنوزم امید به آدم شدن آدما داره یعنی خدا هنوز ماها رو ولمون نکرده تولد چه معنی خوشگلی داره...نه؟ من به چه دلیل قشنگی متولد شدم!! تولدم مبارک!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مردادماه سال 1382 00:13
دیدی بعضی وقتا که واسه یه چیزی عین سگ جون میکنی بعدش کارت خراب از آب در میاد چقده حرص می خوری دیدی یه وقتایی که تو عالم خودت داری خیال میکنی واسه یه کاری سنگ تموم گذاشتی بعدش میزنن تو حالت چقده کفری میشی دیدی بعضی موقها که انتظار نداری یه آدمایی باهات دعوا کنن بعدش ضد حال میخوری چقده خیت میشی دیدی بعضی وقتا که با خودت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 مردادماه سال 1382 00:12
چقده دلم تنگ شده...واسه خیلی چیزا بیشتر از همه واسه سکوت شلوغ پلوغ و وحشی دریا
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مردادماه سال 1382 22:41
تو خفته یی. از پنجره می بینم که ماه.بسیار آرم.قدم میزند. آسمان در خواب است. و ستارگان.بی صدا.به ماه نگاه می کنند. اینک تو آرام و بی دغدغه خفته یی.و باد آواز می خواند. باد.انگار که ستاره ها را جابجا می کند. باد.دریا را زنده می کند.درختان را.چمن را.گندمزارها را. باد.وقتی لت باز دری را به لت در بسته می کوبد...پنجره یی را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 تیرماه سال 1382 23:13
حافظه برای غتیقه کردن عشق نیست.برای زنده نگه داشتن عشق است. اگر پرنده را به قفس بیندازی مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی. و پرنده ی قاب گرفته فقط تصور باطلی از پرنده است. عشق در قاب یادها؛پرنده ای است در قفس. منت آب و دانه بر سر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش. عشق طالب حضور است و پرواز...نه امنیت و قاب!...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 تیرماه سال 1382 14:41
دیگه دست از این عادت قدیمی خودم برداشته ام که فکر کنم تو کاری رو به خاطر من انجام خواهی داد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 تیرماه سال 1382 01:11
-
یه کلام از مادر عروس...
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1382 01:26
-
جادو!
دوشنبه 23 تیرماه سال 1382 02:05
گاهگاهی مایه خوشنودی است که چشمانمان را ببندیم و در آن تاریکی مطلق به خود بگوییم... من جادوگرم و هنگامی که چشمانم را بگشایم دنییایی را در پیش رو خواهم داشت که خود آنرا آفریده ام و این تنهامن...بله تنها من هستم که مسئول این آفرینشم. سپس به آرامی پلکها را همانند پرده هایی که از روی صحنه کنار میروند بر می گشاییم و یقین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 تیرماه سال 1382 01:12
چیزی در هوا هست که همه را می ترساند....!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 تیرماه سال 1382 23:38
زندگی سرودیست...با محبت بخوانش زندگی یک بازیست...با سرور بازیش کن اما آگاه باش که اصل زندگی سفر در گردونه ایست میان تولد و مرگ تن همان گردونه ایست که به سوی مرگ میراند مرگ نهایت نیست جان است که ماندگار است....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 تیرماه سال 1382 19:13
شنبه دوم فروردین ۱۳۸۲ وقتی لب دریا وایسادم اولش متوجه نبودم اما یهو فهمیدم همه حواسم به به این بود که آب شلوارم یا کفشمو خیس نکه! بعدش فهمیدم که وقتی این کار رو میکنم یا چشمم فقط به موجهاییه که خیلی نزدیکن و احتمال داره به پاهام بخورن یا دچار اون حالتی میشم که چشمم به چیزی هست ولی نمی بینمش...یعنی موجهای اون دور دورا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 23:37
من از تاریکی میییییییییترسم من از تنهایی میییییییییییییییترسم مییییییییییییییییییییییییییییییییییییترسمممم :((......................!!
-
...بوی خاک
سهشنبه 10 تیرماه سال 1382 19:38
پشت در بسته می ایستم....سکوت بوی غریبی توی فضا پر شده....سکوت چشمامو میبندم....صدای پرواز پرندهَ آهسته در رو فشار میدم....بق بقو چشمامو باز میکنم....روبروم روی صندلی نشسته و لبخند میزنه، به طرفش میرم، در آغوشم میگیره چشمامو باز میکنم....اتاق خالیه....پنجره ی باز و پرده هایی که توی باد میرقصند چشمامو باز میکنم....صدای...
-
سکوت ممنوع!
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1382 15:58
بهت گفتم که ازت بدم میاد سرت فریاد کشیدم که ازت متنفرم که از دستت خسته شدم...از دست همه کارات که دیگه دلم نمیخواد هیچوقت هیچوقت ببینمت اگه حرفی بهم زده بودی ممکن بلایی سر خودم یا خودت بیارم تو اما...آروم و بی تفاوت...بهم نگاه کردی و رفتنمو دیدی و هیچ حرفی نزدی و من رفتم و در پشت سرم محکم به چارچوب کوبیده شد و صدای...
-
تو خندیدی...
دوشنبه 2 تیرماه سال 1382 23:22
تو خندیدی و با چشمان زیبایت چنان جادوگری بیرحم دل دیوانه ام را مال خود کردی تو خندیدی و چشمانت اسیرم کرد و آهنگ صدایت قلب من لرزاند تو خندیدی و من از خنده ات بر عشق خندیدم تو خندیدی و آن کردی که می بایست آن میشد و من باید دلم را در قمار عشق تو از دست میدادم ـ س. ح. ـ
-
با این تفاصیل نه اسب نه دختر !!!!
دوشنبه 2 تیرماه سال 1382 01:36
آآآآآآآآآآآآآییی..... من خیلی از این خوشم اومد..خیلی شما هم بخونیدش! از این تاریخ من ـ محمد ذوالفقاری ـ چشم های توام خیلی راحت تو دلم میبینی من چشم هایتم ـ البته بعد از خواندن پاراگراف اول ـ متوجه میشوی یکی دارد از چشم هایت سرازیر میشود و همین جور میبرد تو را تا دریاهایش و معلوم هم نیست ساعت چند است فقط میفهمی...
-
عشق من زیاد هم ممنوع نیست!
یکشنبه 1 تیرماه سال 1382 18:22
این یه قسمتی از وصیت نامه یه شهیده...میدونم که بیشتر آدما خوششون نمیاد از این جور چیزا ! اما این یه چیزه دیگه س...وصیت نامه یه پسر جوون همسن و سال من و خیلی از آدمای دور و برمون...البته اینم بگم که این مطلب رو از یه مجله ای به اسم چلچراغ اینجا عنوان میکنم فقط بخونیدش... مامان عزیزم سلام الان ساعت ده دقیقه به ۵ بعد از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 خردادماه سال 1382 02:37
کنارم نشسته بودی...همچین آروم...آرووووم نگاهت اما اون دوردورها بود....دور...دووووور حرف میزدی برام....برای من؟ نمیدونم...میگفتی...شاید واسه دل خودت بهم گفتی...گفتی... یادته که اون روز بردمت بیرون یواشکی؟ لبخند زدم...اما نگاهت نکردم..نگاهت دور بود آخه گفتی... یادت میاد پیاده رفتیم تو اون کوچه پاییزی خوشگله قدم زدیم؟......