natural forces

عجب پدیده های غریبی هستن این آدما، مخصوصا بزرگاشون!
اون از اونکه یه روزی مجبورن به دنیا بیان، چون بدون شک هیچ راه فرار دیگه ای براشون تعبیه نشده!!
بعدش هر روزی که از عمرشون میگذره کارای بیشتری جلوی دست و پاشونو میگیره که مجبورن انجامشون بدن.
تا اینکه هر کدوم بسته به تقدیرشون، یه روز صب که از خواب پا میشن با خودشون میگن:
خب رفیق، دیگه وقتشه!!
اون وقت خودشونو مجبور میکنن که یه کسی رو پیدا کنن تا دوسش داشته باشن.
به خاطر پیمودن این راه طاقت فرسای دوست داشتن که همه عالم و آدم میدونن که -شیوه ی رندان بلاکش باشد!! - مجبور میشن از حرفا و فکرا و کارای طرفشون سر در بیارن.
یه خورده که به خودشون امیدوار شدن شروع میکنن به مجبور کردن طرف برای درک عقاید و نظرات گهربارشون.
بعد کار به جایی میرسه که مجبور میشن با هم اختلاف سلیقه پیدا کنن و حتی گاهی وضع انقدر بد میشه که ممکنه مجبور بشن با هم دعوا هم بکنن!!
کم کم هر چی پیشتر میرن هی اجبار و اجبار و اجبار و...تا اینکه بالاخره یه روزی میرسه که میبینن هیچ راه چاره ای باقی نذاشتن...اونجاست که مجبور میشن همدیگرو ترک کنن.
فکر میکنید این آخر قضیه س،نه؟!
خب باید بگم که کور خوندید!!...چون تازه بعد از اون اولین کاری که بکنن اینه که مجبورن یه گوشه مچاله بشن و واسه از دست دادن همدیگه هی تند و تند اشک ندامت بریزن و آه حسرت بکشن!!!
تازه آخرشم بعد از همه اون مصائبی که تحمل کردن، تا چشم به هم بزنن یه روزی میرسه که میبینن وقت تمومه! اون وقته که مجبورن اشهدشونو بخونن و بصورت کاملا افقی به دیار باقی بشتابن!!

                     
                              

یه مروارید حکمت : هیچ وقت به هیچ کس چیزی نگو...اگه بگی دلت برای همه تنگ میشه!!



                             

...Here With Me

آسمون میتونه آبی ترین آبی دنیا باشه, خورشید بدرخشه و زندگی جاری باشه
من می تونم زنده باشم, راه برم نفس بکشم حرف بزنم بگم بخندم
می تونم برم گردش, تفریح کنم و به همه دنیا لبخند بزنم
می تونم به مهمونیای مسخره برم تمام شبو با آدمایی که از هیچ کارشون
سر در نمیارم حرفای صد تا یه غاز بزنم و الکی خوش باشم
می تونم شب تا صبح بیدار بمونم و بعدش تا غروب یه نفس بخوابم و خوابای طلایی ببینم
می تونم به خونه تکونی مامان کمک کنم بشورم بسابم از خستگی بمیرم
میشه همه سوراخ سنبه های مخم از بوی وایتکس و شامپو فرش پر شده باشه
میشه صدای چک چک بارون نیاد و بوی خاک نم خورده مستم نکرده باشه
می تونم همینجا وسط این یه وجب اتاقم زیر یه خروار کتاب و جزوه و درس و مسئله
دفن شده باشم
می تونم به در و دیوار اتاقم خیره نمونم دچار افسردگی مضمن نشم مدام گریه نکنم و حتی مرتب آه نکشم
میشه حواس پرتی نگرفته باشم, جورابامو تو یخچال نذارم و توی چای صبحونه ام
عوض شکر نمک نریزم
می تونم دنبال خریدای عید با داداش بزرگه انقدر تو خیابونا راه برم که
انگشتای پام از خستگی بیفتن
می تونم تا جایی که جفت گوشام کر بشن به غرغرای داداش کوچیکه از مدرسه گوش کنم
می تونم برم توی بازار و توی جیغ و فریاد و فشار و هل و چونه و بده و بستون گم بشم
می تونم انقدر کار داشته باشم که حتی فرصت نفس کشیدن پیدا نکنم
اما وسط همه این چیزا
می تونم بیشتر از هر چیزی توی دنیا
به تو فکر کنم !!!


واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدااااااااااا
هوا انقده خوبه که دلم میخواد خودمو از همین پنجره بندازم پایین!!!