شاید یه روز همه چی رو برات گفتم...
شاید یه روز دل خسته م بالاخره آروم شد...
شاید یه روز فهمیدی چرا آدما همه چی رو به هم نمیگن...
شاید یه روز فهمیدم همه چیز چطور اتفاق افتاد...
شاید یه روز به همه ی روزایی که عین ماهیای کوچولو از دستم سر خوردن و رفتن، فکر کردم...
شاید یه روز همه ی دلتنگیامو نوشتم روی کاغذ و سپردم به دست باد...داد زدم توی یه بطری و سپردم به دل دریا...ذوب کردم توی اشکامو ریختم تو بغل ابرا...
شاید یه روز به همه چیز فکر کردم...
شاید یه روز در جعبه های خاک گرفته ی خاطره رو باز کردم و همه رو بخشیدم به یه لبخند...
شاید یه روز دوباره گل شمعدونی کوچیکمو بوسیدم و باز گل دادنشو تماشا کردم...
شاید یه روز دوباره با دنیا مهربون شدم و عشقمو با سخاوت به همه ی گداها بخشیدم...
شاید یه روز دوباره به دنیا اومدمو اسممو گذاشتم...مریم...
شاید یه روز فهمیدم که دنیا خیلی قشنگه...
شاید یه روز فهمیدم که دلم نمی خواد بمیرم...
شاید یه روز دوباره پنجره های چرک مرده ی دلمو پاک کردم و باز لبخند تو و همه ی دنیا رو از پشتش دیدم...
شاید یه روز برات گفتم توی این دنیا چیزایی هست که هرگز نمیشه فراموش کرد...
شاید یه روز برات گفتم که نگفتن بعضی چیزا چقدر سخت تر از گفتنشونه...
شاید یه روز...
شاید یه روز همه چی رو برات گفتم...
شاید همه ی عمرمو فقط به انتظار همون یه روز سپری کردم تا به آخر آخر آخر...
نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:54 ب.ظ http://saye-roshan.blogspot.com

روز من که هنوز نیامده ولی یک بار دلتنگی هایم را نوشتم و دادم به برادرم که همه را به رودی که به دریا می ریزد بسپارد. شاید آنروز روز من بود، که می داند.

میثم چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:35 ق.ظ http://maitham.persianblog.com

هاه، لعنت به آن روز، تا آخر آخر آخر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد