آآآآآآآآآآآآآییی.....
من خیلی از این خوشم اومد..خیلی
شما هم بخونیدش!
از این تاریخ
من ـ محمد ذوالفقاری ـ چشم های توام
خیلی راحت تو دلم
میبینی من چشم هایتم
ـ البته بعد از خواندن پاراگراف اول ـ
متوجه میشوی
یکی دارد از چشم هایت سرازیر میشود
و همین جور
میبرد تو را تا دریاهایش
و معلوم هم نیست ساعت چند است
فقط میفهمی چهارشنبه
شب میلاد کسی در چشمهایت است
که اسمش را فقط میدانی
و باید
حالا باهاش قراری بگذاری
که بشود سرازیر شوی
ببری اش تا دریاهایت
و فورا هم یدداشت کنی
ساعت دو شب است!
ساعت ۱۲:۲۷ صبح است !