رؤیا/پاییز/زمستان/...و دیگر هیچ!

این روزها...حتی من هم دست از رؤیا نبافتن برداشته ام گاهی.
و این شاید تنها، معجزه ی باور نکردنی پاییزی باشد دست در گریبان مرگ
با نفس هایی که میشود آنها را با انگشتان دو دست شمرد
که سنگینی روزگار را بر شانه های پیر وسرد زمستان می گذارد
باشد که ردپای سپیدِ سبک سرانه ای، شاد و بی پروا و پر امید، روحش را به آرامشی ابدی تازه کند!