* باید از فردا گفت
  که پرستوی امید می نشیند به تماشای سحر
  که همه وسعت چشمان ما میشود پر ز نگاه خورشید
  که ز هر دست طراوت به زمین می بارد
  باید آرام گذشت
  باید از نور امید قلبها را پر کرد
  تا بروید گل خوشبختی باز از فراسوی افقهای سپید
  که همه منتظرند
  و زمین منتظر است
  باید از فردا گفت
  باید از روزی گفت
  که نگاه من و تو
  می نشیند به تماشای بهاری دیگر...

                
                          

دیشب بغل دست پسر دایی کوچولوم دراز کشیده بودم
برای اینکه توی تختش جا بگیرم توی گوشش گفتم عزیزم یه وری بخواب که منم جا بشم
برگشت یه نیگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد و با یه لحن بامزه ای بهم گفت
طاق باز که بخوابم روم به خداس!!!!