روزهای پاییزی به ماهی های کوچک سرخ می مانند که از کف دست بدون آبم یکی یکی سر می خورند و گم می شوند توی حوض نقره ای زندگی ام.
دو تا هاله ی قهوه ای کمرنگ که درست می شود دور چشمهایت همه چیز را جور دیگری میبینی.هوشیاری غریبی...از جنس پریدن گنجشک از لب بام...سراغت می آید.یک قدم بالاتر از زمین میشود راه بروی و یک هوا بالاتر بخوابی و کمی پررنگ تر بخندی...حتی اشکها هم سنگین ترند انگار، روی بالش بند نمی شوند.
این روزها کمی دیوانه ترم گاهی یا اینکه آینه ی شکسته ی پیر قصد بازی با دل نازکم را دارد.
برگهای پهن چنار را بی خاطره های پاییزی زیر پا خرد می کنم و قدم زنان می گذرم که شاید از دست داده باشم باورِ عظیمِ دوست داشتن را بدون قید و شاید دیوانه وار بپرستم زیبایی تمام آنچه را که در هستی کوچکمان جریان دارد.
و زردی پاییز را ستایش کنان زندگی میکنم که در گذر است...تند و جاری و سرکش.
پاییز... قشنگه اما دلتنگی می آره حسابی..
این روزها کمی دیوانه تری را دوست داشتم زیاد.
گاهی که می آم ماتم می بره روی گوشه های دیوارت. «مکاتبه با ناتور» حس عجیبی برام داره.
من بهش میگم سندرم پاییزی:)
چطوری تو ؟حالت خوبه؟
مرسی...
دلت واسم تنگ نشده!!!
سلام ... پاییز رو دوست ندارم .
هی مریم ناتور من دلم واقعا واست تنگ شده. الاغ
دلم می خواد کمی در مورد افرادی که احساسات محبت آمیزشون رو در قالب خشونت ابراز می کنند بحث کنم. اما طولانی می شه و از اصل قضیه می مونم... پس اون مساله رو مربوط می کنیم به کمبود درصد استروژن در خون.. (فعلا..)اما... حوض نقره ای رنگ زندگی؟؟؟ ماهی های سرخ روزهای پاییزی هستند؟؟ گذشته از این که این پست درست مثل اینه که وسط یکی از کتاب های شل سیلورستاین یه دفعه احمد محمود شروع به صحبت کنه!از نظر تکی هم اگر نگاه کنیم اصلا جا نیفتاده... در نگاه اول برام خیلی خوشایند بود اما الان می گم که شک دارم کدوم بیشتر بهت میان
الاغی دیگه وگرنه میومدی میگفتی که تو هم دلت واسم یه ذره شده
ناتور مدل ب
ه ه :)
ها چه عجب اینجا انتقالید!
هی ناتور کجایی؟ بیا منو ببین
پاییز ... پاییز ... تمام آنچه را که از همه چیز می خواهم در این رنگکهای نارنجی و قرمز و زرد به من می دهد ... در قار قار کلاغهای عزیز صبح ها ... دلم هنوز عجیب هوس آن جای بلند در این شبهای پاییزی را دارد ...