دیدی بعضی وقتا که واسه یه چیزی عین سگ جون میکنی بعدش کارت خراب از آب در میاد چقده حرص می خوری
دیدی یه وقتایی که تو عالم خودت داری خیال میکنی واسه یه کاری سنگ تموم گذاشتی بعدش میزنن تو حالت چقده کفری میشی
دیدی بعضی موقها که انتظار نداری یه آدمایی باهات دعوا کنن بعدش ضد حال میخوری چقده خیت میشی
دیدی بعضی وقتا که با خودت میگی الانه که فلانی تحویلت بگیره و جلوی بقیه یه حالی بهت بده بعدش ضایعت میکنی چه الی میشی
دیدی بعضی وقتا چقده تابلو سه میکنی
دیدی...
من حالا همونطوری شدم!

چقده دلم تنگ شده...واسه خیلی چیزا
بیشتر از همه واسه سکوت شلوغ پلوغ و وحشی دریا

تو خفته یی.
از پنجره می بینم که ماه.بسیار آرم.قدم میزند.
آسمان در خواب است.
و ستارگان.بی صدا.به ماه نگاه می کنند.

اینک تو آرام و بی دغدغه خفته یی.و باد آواز می خواند.
باد.انگار که ستاره ها را جابجا می کند.
باد.دریا را زنده می کند.درختان را.چمن را.گندمزارها را.
باد.وقتی لت باز دری را به لت در بسته می کوبد...پنجره یی را می لرزاند...گلدانی را می اندازد...در دهلیزی می پیچد...خبر از حرکت در بی زمانی می دهد.
تو باید باد.برف.باران.آفتاب.درختان.چشمه ها.کوه ها و همه ی بوته های خار را دوست داشته باشی تا زندگی را دوست داشته باشی.تا عشق را...

ـ ن.ا. ـ


                             "Azaleas and Live Oaks, Magnolia Plantation, Charleston, South Carolina" © Adam Jones