ماسوله، شهر رویایی شمعدانی های دوست داشتنی





                   

 
   


                



      

باریکه ی لاغر نور که افتاد رو دیوار فهمیدم عالیجناب اومده
بی هیچ حرکتی، پشت بهش موندم
بدون اینکه صورتمو ببینه فهمید، همیشه میفهمه...

- گریه میکنی؟
- نه!
- گریه میکنی!
- می خوای بغلم کنی؟
- می خوای بغلت کنم؟
- اگه تو بغلت گریه کنم ناراحت میشی؟
- می خوام بغلت کنم که تو بغلم گریه کنی!

بالاخره عالیجناب کار پیدا کرد
یعنی در واقع خودم استخدامش کردم
به عنوان بادی گارد شخصی برا خودم استخدام کردمش
با حقوق مکفی و مزایا !
اینجوری میتونیم همش با هم باشیم و کلی خوش بگذرونیم
دیگه نگران محیط کارشم نیستم
تازه مطمئنم که دیگه تو خیابونای شلوغم گم و گور نمیشه 
خب طبیعتا قضیه سرویس ایاب و ذهابم دیگه منتفیه!
...
فقط یه چیزی هست که یه کم نگرانم میکنه
میترسم اسبای آبی رو تو دانشگاه راه ندن
البته مطمئنم که بالاخره یه تبصره ای، بندی، ماده ای، چیزی واسه
اسبای آبی تحصیلکرده ای مثل عالیجناب تصویب شده
باید بپرسم
باید حتما از یکی بپرسم! 


 * سلام
    حال همه ما خوب است
    ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
    که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
    با این همه عمری اگر باقی بود
    طوری از کنار زندگی میگذرم
     که نه زانوی آهویی بی جفت بلرزد
     و نه این دل ناماندگار بی درمان...