* لیلی گفت : قلبم اسب سرکش عربی ست.
بی سوار و بی افسار...عنانش را خدا بریده.
این اسب را با خودت میبری؟!...مجنون هیچ نگفت. لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود. تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.
لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.
اسب سرکش اما در سینه ی لیلی نبود...
اما هنوز صدای تاختن را می شنوم در سینه لیلی
ناتور عشقولانه !!!۱
سلام٬
وبلاگتون حاوی مطالب خیلی قشنگیه! به آدم آرامش می ده!
.... زیادی قشنگ بود ...
جای افسوس داره..!
چقدر عوض شده اینجا...
خواب دیدم وب لاگتو نوشتی !
ناتور این نوشته از کی بود ؟
پس کجا بود؟
باز هم رفت ....