*تو تاکسی نشستم...راننده خنگ پیر با سرعت ۱۲ کیلومتردرساعت میرونه.دیرم شده.هر از گاهی از توی آینه نگاهی بهش میکنم تا مطمئن شم که بیداره...یا هنوز زنده س! از زور حرص خوردن ناخونامو تا ته جویدم،نصف موهام هم ریخته کف تاکسی.دیرم شده.از بس دو ثانیه یه بار ساعت مچیمو از زیر یه کوه بار و بندیل که توی بغلمه بیرون کشیدم و نگاش کردم کفر بغل دستیمو در آوردم...یه نفس عمیق میکشم و به خودم میگم اصلا مهم نیست.هیچ کس خیال نداره به خاطر دیر کردنم دارم بزنه.یه نفس عمیق دیگه...هیچ اهمیتی نداره اگه این راننده هه دو ساعت دیگه هم طولش بده...نفس عمیق!

*زیر دست این دندونپزشک دیوونه با اون مته های وحشتناکش دارم جون میدم.انقدر واسه آروم کردن خودم پاهامو تکون تکون دادم که آخرش صدای دکتره در اومد.یه مته ی گنده از همونا که باهاش زمینو برای سیمکشی تلفن سوراخ میکنن افتاده به جون دندونم و خیال داره که هر جوری هست همین امروز کلک منو بکنه!با خودم فکر میکنم که اگه یه بار دیگه اون مته هه رو بکنه تو دهنم یا میمیرم یا اینکه یه دونه محکم میزنم تو گوش دکتره!!....یه نفس عمیق میکشم و به خودم امیدواری میدم که تا حالا هزار نفر دیگه قبل من این مته هه رو کردن تو دهنشون هیچ کدومشون هم نمردن...منم حتما نمیمیرم...یه نفس عمیق میکشم و با خودم تکرار میکنم دیگه چیزی نمونده...همین حالا داره تموم میشه...تموم میشه!ْ

*تو دانشگاه سر کلاس یه استاد بیشعور نشستم که از تموم کارای مزخرف دنیا فقط حضوروغیاب کردنو عین چی خوب بلده!سر ظهره.دلم میخواد برم یه گوشه خلوت پیدا کنم دراز بکشم.استاد هم تند و تند درس افاضات میکنه.هر از چند گاهی صدای سرفه یکی از بچه ها یا جابجا شدن وسایل روی زمین چرتمو پاره میکنه.استاد هم عین رگبار مسلسل زرت و زرت درس میده و میره!پیش خودم میگم اگه یه کلمه دیگه بگه....یه نفس عمیق میکشم و میگم این بهترین کلاس دنیاس و این درس محبوبترین درس زندگیمه!! یه نفس عمیق میکشم و به خودم میگم که اصلا تمام هدف و انگیزه من از قبولی این رشته همین درسه بوده و بس!!!

*...

***نتیجه اخلاقی ماجرا: زندگی یه دروغه به ایــــــــــــــــــــــــــــــن گندگی!همش یه فریب همیشگیه...یه تلقین دائمی!فقط کافیه یه نفس عمیق بکشی و هر چرت و پرت و دروغی که دلت میخواهد به خودت تحویل بدهی و در مقابل با سادگی و خوش باوری خودت کلی حال کنی...امتحان کن...یه نفس عمیق!