آهاااااااااااااااااااااای گوش میدی بهم...خیلی خری خیلی خریییییییییییییییییییییی
من زل زدم تو چشات و بهت دروغ گفتم...میفهمی احمق جون...کله خراب
میدونی دلم میخواست چی کار کنم...دوس داشتم صاف توی چشات نیگاه کنم و راستشو بهت بگم بعد ببینم که چطوری ناراحت میشی.از مچاله شدن قیافت لذت ببرم.
پرسیدی که ناراحت شدم از دستت...صاف تو صورتت نگاه کردم و خالی بستم احمق جون...گفتم نه...اما یطوری گفتم که اگه یه خورده شعور داشتی می فهمیدی...حیف...به من چه تقصیر خودته که انقده خری...ولی خدا وکیلی بخوای بدونی حال می کردم که بدون هیچ ناراحتی زل بزنم بهت و بگم آره خیلی ناراحت شدم...خیلی...خیلی...دیگه هیچوقت بهم تلفن نزن...دیگه هیچوقت نیا دیدنم هیچوقت هیچوقت! دلم میخواست بهت بگم که اگه تا آخر دنیا هیچوقت دیگه صداتو نشنوم یا ریخت نحستو نبینم اصلا ککم هم نمیگزه...آخ که چه حالی میکردم اگه این حرفو بهت میزدم...خره
فکر نکن اگه بهت نگفتم از ناراحتی خودت به کوچولو هم عذاب وجدان میگرفتم ها...فقط به خاطر ... اینکارو نکردم چون اون نمی خواست که ناراحتت کنم .اگه اینقدر دوسش نداشتم حتما میزدم تو پوزت....فهمیدی احمققققققققققققققققققققققق
خر!