چشمامو بسته نگه میدارم و آرزو میکنم که مانیتور توی درخشش بعدی چیز قشنگی نشونم بده!

هنوز ارتعاشات این سفر عجیب از تنم بیرون نرفته...هنوز احتیاج به فکر دارم.به زمان. و هیچ کدومو ندارم.یا شاید نمیخوام که داشته باشم.دائم میخونم و مینویسم و میخونم و مینویسم و می....فکر نمیکنم اما! میترسم شاید و روی اعتراف کردن ندارم شاید و ...
و این روزا به چیزی فکر میکنم که شاید نباید و آدمایی که.و کرختی با این خستگی و آشفتگی فکرم یکی شده.کرختی بهار یا فکر من یا دست و پاها یا...