تمام راز سفر فقط خواب یک ستاره بود...
و رویای  پنهان یزد...تنها عشق بود. عشق داغ کویر. سر پیچ هر کوچه. توی سایه ی هر زیرگذر. رنگِ فیروزه ای ترین آبی دنیا...آبی هر کاشی. زیر هر بادگیر. پای هر منار و گلدسته. توی ضرباهنگ تند زورخانه...و هر یا علی که شنیدی. بالای هر بلندی و تیغ سرکشِ آفتاب. توی خستگی خشتهای چهارهزارساله و تنهایی باروهای تنومند. توی هر نگاه و دست پُرکار و رنج سالیانِ سالِ آدمها...آدمهای عاشق...عاشقهای صبور...و اینهمه سکوتِ سحرانگیز کویر.
تنها راز همین بود که انارِ دلت ترک خورده باشد...