these days miracles don't come falling from the sky

می دونی خوبِ من.باز دور شدم.تنها.
امروز حرفات لبخندمو از یادم بُرد.بغضم دوباره شکست.
من کلی سعی کرده بودم واسه کشیدن اون لبخند.واسه نشکستن اون بغض.واسه موندن دادَم توی آخرین پیچ گلو.واسه از نو ساختن همه چی.درسته که هیچی هنوز اونقدرا محکم نشده بود اما از نبودن که بهتر بود.تو خرابش کردی.
همه ی تقصیر گردن خودته.من بی گناهم، عین...مریم!
درست مثل اینکه من توی یه قایق بودم که با یه طناب نازک وصل بودم به ساحل.تو، توی چشمام نیگا کردی.با خونسردی طنابو دادی دستم.پاتو گذاشتی رو لبه ی قایق و هلش دادی وسط دریا.
دلمو که شکستی فقط برای یه لحظه آرزو کردم ای کاش برات مهم بود.
حالا باز دورَم.اونقدر که هر چی دستتو سایه بون چشمات کنی و خیره بشی به اون دورِ دور بازم منو نمی بینی.تو دورم کردی.