* دوره گردش خستگیهایم از همیشه، به سه روز در میان تغییر کرده!
   شاهکاره، نه؟!

*من کم کم دارم حس میکنم از صدقه سری این کنج عزلت گزینی اجباری! که نصیبم شده 
  به آنچنان تعالی روحی دست پیدا می کنم که هر آن ممکنه یه کاری ازم سر بزنه که خودم از
  تعجب هفت تا شاخ قلمبه در بیارم!!...من...پیشنهاد یه مسافرت شمال دو روزه رو رد
  کردم!!!!
...من؟!...اونم الان که دارم پرپر میزنم برای یه لحظه دریا!!!...من؟!...نه!

* گر بدین سان زیست باید پاک
  من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
  یادگاری جاودانه، بر تراز بی بقای خاک...

* من سرمو میذارم رو پات
  تو با انگشتات آروم موهامو ناز کن تا من خوابم ببره...خب؟