سکوت ممنوع!



بهت گفتم که ازت بدم میاد
سرت فریاد کشیدم که ازت متنفرم
که از دستت خسته شدم...از دست همه کارات
که دیگه دلم نمیخواد هیچوقت هیچوقت ببینمت
اگه حرفی بهم زده بودی ممکن بلایی سر خودم یا خودت بیارم
تو اما...آروم و بی تفاوت...بهم نگاه کردی و رفتنمو دیدی و هیچ حرفی نزدی
و من رفتم
و در پشت سرم محکم به چارچوب کوبیده شد
و صدای کوبیده شدن در منو به دنیای راستکی برگردوند
و اشکامو به چشام
و من توی سکوت بی پایان پیاده رو خالی
برای تویی که ازت متنفر بودم اشک ریختم
و تویی که ازت متنفر بودم...نبودی
تا
اشکامو
پاک
کنی.......
......................
.................
.....
..............................
.......................
........................................................
...