آآآآآآآآآآآآآییی..... من خیلی از این خوشم اومد..خیلی شما هم بخونیدش!
از این تاریخ من ـ محمد ذوالفقاری ـ چشم های توام خیلی راحت تو دلم میبینی من چشم هایتم ـ البته بعد از خواندن پاراگراف اول ـ
متوجه میشوی یکی دارد از چشم هایت سرازیر میشود و همین جور میبرد تو را تا دریاهایش و معلوم هم نیست ساعت چند است
فقط میفهمی چهارشنبه شب میلاد کسی در چشمهایت است که اسمش را فقط میدانی و باید حالا باهاش قراری بگذاری که بشود سرازیر شوی ببری اش تا دریاهایت و فورا هم یدداشت کنی ساعت دو شب است! |