*عاشق خطای بلند بخارم که توی شبای خنک اول پاییز از توی لیوان چاییم قد میکشن و میرن هوا...بی اونکه من تهشونو پیدا کنم
*چی دوست داری بدونی؟...من دارم زندگی میکنم...به تمامی!
به هیچ کوفتی که غمگینم کنه فکر نمی کنم و حتی تصمیم ندارم ذره ای بزرگتر باشم
فرصت سر خاروندن ندارم.مدتهاس که سینما نرفتم و آخرین تاتری که دیدم از صدقه سری دختر دایی مهربونی بوده که یه همپا لازم داشته واسه پر کردن وقتش.روزای طولانیه که هیچ دوستی رو ندیدم و کلی از شبامو با چشمای وق زده روی ورقه هام صبح کردم.اما به حقیقت دارم از یه چیزایی توی زندگیم لذت میبرم...آخه میدونی، این اون چیزیه که من انتخابش کردم.
*خدایا، یه سوال علمی...تا کی میخوای هی از من تست صبر بگیری؟!!
*یه وقتایی هست که میدونی تو خرابکاری کردی اما هیچ کاری ازت ساخته نیست...یه وقتاییم تو میدونی که اونقدرام خرابکاری نکردی.اما راستش اونقدرا توی اصل قضیه فرقی نداره چون بازم کاری ازت ساخته نیست!!
سلام
عالی بود و قشنگ می نویسی خوشحال مشم به وبلاگم سر بزنید و نظر بدین امیدوارم که همیشه موفق و پیروز باشی
من هیچوقت نفهمیدم چیکار کردم.اما همیشه کاری ازم ساخته نبوده
وای چه عجب ؟
امده بودم اگه بازم ننوشتی
دعوات کنم .
وبلاگم را خوندی...
آ آ آ آ آه...........................................
خوشحالم که می نویسی/ اگر چه دوست دارم حرف های بیشتری داشته باشی جز این که خوشحالی و لذت می بری... خواننده دوست داره کمی بیشتر از دیدگاه ات بدونه نگاه ات ... شاید هم اگر خود احساست رو بیشتر وصف کنی..... آخه مثلا لذت کلمه ی خیلی بزرگ و گیج کننده ایه.! / خوشحالم که می نویسی
آخ جون اصل قضیه! راستی اون بالاییه اسمش ساغر بود اشتباهی شد سچ!