امروز دنیا، دچار تغییر هیجان انگیزی بود
صبح که چشمها را باز کردم،همه چیز به طرز خفیفی می چرخید...اونهم دور سر من...
از رختخواب بیرون اومدم و در حالی که اتاقم کمی دورم می چرخید، لباس پوشیدم
بعد همینجور که خونه به ملایمت دورم می چرخید، صبحانه خوردم، حاضر شدم و بیرون زدم
توی خیابونا با ماشینا و عابرایی که بی اونکه متوجه باشن دورم می چرخیدند، قدم زدم
و همه ی کارای روزمره رو در حالی انجام دادم که اولین روز سرد زمستونی کاملن دور من می چرخید
وقتی برگشتم خونه، اتاقم هنوز در حال چرخیدن بود
و موقعی که دوباره توی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم از خوشحالی یه تجربه ی سرگیجه آور لبخند می زدم
یه تجربه ی استثنایی
امروز...
من...محور گردش روزگار بودم!!
سلام خوبی متن قشنگی بود وبلاگ واقعا خوشگلی داری . راستی منم آپدیت کردم از ایدز نوشتم خوشحال می شم از نظرات شما هم استفاده کنم . می تونه به ما کمک کنه . خوشحالمون می کنید . ایدز و راهای پیشگیری قسمت اول ..منتظرما مرسی
رو به دریا ...چه کسی نقطه را در خواب پرگار نوشت...چه خبر بوده خانمی؟راستشو بگو!!!:)
اایشالا همیشه اینطور باشی.
پس خیلی کار درست شدی
حالا کی باید بره دکتر ؟
تو همیشه مرکز گردش دنیا بودی مریمی ُ اون امانتی من رو خوب نگه داری هااااا دلم براش تنگ شده ولی هنوز جاش بیشه تو مطمئنتره ُ ....دلم برات تنگ شده