هوم...امشب دلم می خواست چیزی بنویسم
یه چیز قشنگ
اما متاسفم، متاسفم که امروز شنبه است، و من این همه خسته ام وحتی کمی هم غمگین
امشب توی راه کبوتر مرده را توی جوب آب دیدم و دلم بدجوری مچاله شد...لرزیدم و دستم را محکمتر توی جیب فرو کردم
دلم می خواست چیزی بنویسم
اما اینجا، تاریکی، دست و پا گیره
من، خیره مانده ام به دیوار و حدود سفیدی اش را توی سیاهی اتاق حدس میزنم
پلک هم نمیزنم حتی...می ترسم!
چراغ چشمک زن قرمز کنارم که گاهی آبی میشود...یعنی تو به من فکر میکنی و من افسوس میخورم
ای کاش کمی بیشتر مراقب بودی تا باوَرت در من نشکند
اما هیچ کس عین خیالش هم نیست
و اینطوری میشود که بعضی مواقع ما آدمها توی زندگی معمولی خودمان، بدجوری گیر میکنیم
درست عین اینکه صفحه ی نیمه کاره ی شطرنج را جلوی رویت گذاشته باشند و ندانسته باشی این همه مهره های درهم و برهم از کجا سبز شده اند وسط زمین و قرار است کجا بروند
انگار نه انگار که تا اینجای بازی را خودت آمدی...با پای خودت
درست عین اینکه خیلی گیج شده باشی
...درست عینِ عینِ همین زندگی
هوم...دلم می خواست چیزی بنویسم...یه چیز قشنگ
اما خُب...هیچ کس عین خیالش هم نیست...پس تو هم راحت بخواب...مثل همه!
با آرزوی موفقیت و پایداری برای تو دوست عزیز
اينجا زمين: روزمره گی ما رو در بر گرفته!حتی عشق هم دچار روزمره گيه. راستی ما داريم چه می کنيم؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ...
... من دارم بر می گردم...
آ آ آ....
تو... تو خیال می کنی من نوشته هام رو در ساعت خاصی پست می کنم اونقت ساعت پست خودت رو نمی بینی! آه خدا! این ساعت ِ آغاز پیدایش هستیه!
...
سلام
از اینکه لطف میکنید و همیشه به وبلاگ من سر میزنید ممنونم
از خوندن کامنتهای شما خوشحال میشم
موفق باشید
سلام
چه قشنگ شده اینجا ببینم شک دارم نویسنده ناتور عوض شده؟ همه چیزش عوض شده خوشگل شده .
الا اینکه دلم واسه اون اسب آبی متشخص تنگ شده:)
سلام عزیز . خیلی مرسی از توضیحی که دادی . من این شعر رو شنیده بودم . به نظرم شبیه شعرهای شاملو هم اومد اما بهش تو کتابش برنخوردم . مال کدوم شعرشه ؟ می دونی ؟
هی گیج گیجم
اتفاقا همینی که نوشتی از هر چیز دیگه عالی تر بود
همیشه وقتهایی که بهش احتیاج داری؛ خوابه ...