آسمون، سیاه شد و خیلی بلند غرید
ابرا، همه پیچیدند و از ته دل نالیدند
گنجشک کوچولو، ترسید و از لونه ی گرمش پرید
باد سرد پاییز، تُند وزید
برگای پیر و خسته، آهسته آهسته روی زمین افتادند
درختای بی برگ، آروم خوابیدند
دونه های ریز بارون، از دل سیاه آسمون، ریز ریز باریدند
بوی تند خاک بارون خورده، لابلای همه ی خاطره هام پیچید
...آسمون...سیاه شد و...خیلی بلند...غرید
دل بی تاب من، از صدای پاییز غصه دار شد و سخت لرزید
من...خواب دیدم...خوابِ قدیمیِ کودکِ گمشده توی پسکوچه ها و تاریکی و حسرت یه لبخند آشنا
خواب دیدم
و ترسیدم
و تو را آرزو کردم...بسادگی.
اینروزا شاید آرزوهای تو خوابمون بر اورده بشه....برای من برای تو برای همه...
سلام
امیدوارم ارزوت باور بشه و همیشه خوابهای خوب خوب ببینی
پیش منم بیا اخه اخه منم رفتنیم..
موفق باشی
یا حق
امروز روی برگهای زرد خشک شده برف بود .سفید و زرد قاطی شده بود .
سلام ناتور جونم
چقدر نوستالوژیک!
واقعا آدم دوست داره آخرش بپرسه: جدی؟ جواب کامنت ات رو هم کنارش نوشتم. شاد باشی و بیدار!
سلام ناطور یا ناتور جفتش درسته نه ؟ تو یکی از ترجمه ها
ناطورو با ط نوشته تو یکی دیگه با ت / تو هم سلینجر بازی ؟